و منهم: شیخ صفا و معدن وفا، هرم بن حیان رضی الله عنه
که از بزرگان طریقت بود و اندر معاملت حظی تمام داشت و با صحابه و کرام ایشان صحبت ها کرده بود.
قصد کرد تا اویس را زیات کند. چون به قرن شد وی از آن جا رفته بود ناامید بازگشت. چون به مکه بازآمد، خبر یافت که وی به کوفه می باشد. بیامد و نیافتش و تا مدتی دراز آن جا ببود. چون خواست که از آن جا سوی بصره آید، اندر راه وی را یافت بر کنارۀ فرات که می طهارت کرد، مرقعه ای پوشیده بشناختش. چون از کنارۀ رود برآمد و موی شانه کرد، هرم پیش رفت و سلام گفت. وی گفت: «و علیک السلام، یا هرم بن حیان.» گفت: «مرا چه شناختی که من هرمم؟» گفت «عرفتْ روحی روحک. جان من مرجان تو را بشناخت». زمانی بنشستند و مر او را نیز بازگردانید.
هرم گفت: «بیشتری با من سخنان امیرین گفت؛ یعنی عمرو علی، رضوان الله علیهم اجمعین.» و روایت کرد که: «مرا عمر از پیغمبر علیه السلام روایت کرد، قوله، علیه السلام: انما الاعمال بالنیات و لکل أمری مانوی. فمنْ کانتْ هجرته إلی الله و إلی رسوله فهجرته إلی الله و رسوله و منْ کانتْ هجرته إلی الدنیا یصیبها أو أمرأة یتزوجها فهجرته إلی ماهاجر إلیه. آنگاه مرا گفت: علیک بحفْظ قلْبک. بر تو باد به نگاهداشت دل از اندیشۀ غیر.»
و این سخن را دو معنی بود: یکی آن که دل را متابع حق گرداند به مجاهدت، دیگر آن که خود را متابع دل گرداند به مشاهدت. و این هر دو اصلی قوی است. دل را متابع حق گردانیدن، کار مردانی باشد که وی را از مکابرۀ شهوت و موانست هوی بازستاندش و اندیشه های ناموافق به درجه ای ازوی منقطع گرداند که جز یاد حق فکری دیگر نماند، و اندر تدبیر صحت و حفظ امور و نظر اندر آیات حق بندد تا محل محبت شود و خود را متابع دل گردانیدن کار کاملان باشد که حق تعالی دل ایشان را به نور جمال منور گردانیده باشد و از همه اسباب و علت رهانیده و به درجۀ اعلی رسانیده. خلعت قرب بر افکنده و به الطاف خود بدان تجلی کرده و به مشاهدت و قرب بدان تولی کرده. آنگاه او تن را موافق دل گرداند. پس آن گروه صاحب القلوب باشند و این گروه مغلوب القلوب و آن که صاحب القلب بود مالک القلب بود و باقی الصفه، و آن که مغلوب القلب بود فانی الصفه باشد.
و حقیقت این مسأله بدان بازگردد که خداوند عز و جل گفت: «دلا عبادک منهم المخْلصین (۴۰/الحجر).» و اندر این دو قرائت است: مخلصین خوانند به کسر لام و مخلصین خوانند به نصب لام. و مخلص فاعل بود و باقی الصفه و مخلص مفعول بود و فانی الصفه. و این مسأله به جایدیگر مشرح از این بیارم، ان شاء الله تعالی.
و به حقیقت آنان که فانی الصفه باشند بزرگوارتر باشند؛ که تن را موافق دل گردانند، که دلهاشان اندر حضرت حق محول بود و اندر مشاهدت وی قایم از آن گروه که باقی الصفه باشند و دل را بتکلف موافق امر گردانند و بنای این بر اصل صحْو و سکْر و مجاهدت و مشاهدت باشد. والله اعلم بالصواب.